زنها قبول کردن و رفتن توی بهشت.
خیلی زیبـا و سرسبـز بـود ولی همه جا پـر از اردک بود!
همونجا اولین زن پاش رفت روی یه اردک و اردک له شد...
مأمور نگهبان همون لحظه همراه با یه مــرد خیلی بـد قیافه اومد و گفت:
تو قانون رو نقض کردی و برای تنبیهت باید تا ابد با این مـرد بمونی ...
فردا اون روز،زن دوم پاش رفت روی اردک و مأمور نگهبان سریع اومد و همراهش یه مـرد زشت دیگه بـود و گفت:
توأم قانون رو نقض کردی و باید تا ابد با این مـرد بمونی برای تنبیه...
زن سوم که اینا رو دیده بود خیلی ترسید و حواسشو جمع کرد که پاشو روی اردک ها نذاره!
چند ماه همینجوری گذشت که یه روز نگهبان با یه مـرد فوق العاده خوش تیپ و زیبـا اومد! نگهبان رو به زن کرد و گفت: شما باید تا ابد پیش همدیگه بمونید...
زن که توی عمرش همچین مـردی ندیده بـود با ذوق از مَـرده پرسید:
واااای من نمیدونم چیکار کردم که پاداشم تـو هستی...!
مرده گفت:منم چیزی نمیدونم! فقط میدونم که یه اردک رو له کردم...!
:: موضوعات مرتبط:
داستان کوتاه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 525
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1